script src="http://c.weblogcode.ir/box.php?d=7450&c=0059b4"> لینک باکس افزایش بازدید واقعیاتی تلخ درمورد قلیان
*دیدنی و خواندنی*
گالری عكس .مدوفشن.مطالب خواندني و دانلود موزيك

 اینجا مقدمه‌ای کوتاه درمورد قلیان، خطرات آن برای سلامتی و تاثیرات مخرب مصرف آن ارائه می‌کنیم.
قلیان چیست؟ 

 قلیان یک لوله آبی است که برای کشیدن تنباکو از طریق آب سرد استفاده می‌شود. تنباکو در کاسه‌ای که در بالای آن قرار می‌گیرد و از طریق زغال‌هایی که روی کاسه تنباکو قرار داده می‌شود، داغ شده و دود از طریق آب که در پایین آن قرار دارد، فیلتر می‌شود.
 

ادامه مطلب را بخوانيد...



ادامه مطلب...
تاریخ: چهار شنبه 30 فروردين 1391برچسب:قليان,خطرات قليان,تنباكو,,
ارسال توسط فاطیما

روشهاي لذت بردن از زندگي( براي اونهايي كه هيچ لذتي از زندگي نميبرند.)

 

 

 

 

 

 

 

 

ادامه مطلب را بخوانيد..



ادامه مطلب...
تاریخ: دو شنبه 22 اسفند 1390برچسب:لذت,لذت زندگي,,
ارسال توسط فاطیما

خانه ای رومانتیک             " به همراه تصاوير زيبا از شمع هاي فانتزي"

                                            

  زمانی که شمع می سوزد و روشنایی می دهد، محیطی
آرام و حس لطـیفی را ایـجاد مـی نماید. در این مقاله قصد
داریـم شما را با تکنیکی آشنا کنیم که بـه واسـطه آن می
توانید از زیـبایی و آرامشی کـه شمـع مـی تواند بـه محیط
خانه ی شما بدهد-بدون هیچ گونه نگرانی- لذت بـبرید. به
طـور انتخـابی مـی توانیـد از زیبـایی و ظـرافت شمـع های
معطر و درخشان به سلیقه ی خود لذت ببرید.
ادامه مطلب را بخوانيد.



ادامه مطلب...
تاریخ: شنبه 29 بهمن 1390برچسب:شمع,شمع فانتزي,رمانتيك,,
ارسال توسط فاطیما

يک روز آفتابي، خرگوشي خارج از لانه خود به جديت هرچه تمام در حال تايپ بود. در همين حين، يک روباه او را ديد.

روباه: خرگوش داري چيکار مي کني؟
خرگوش: دارم پايان نامه مي نويسم.

ادامه اين داستان را از دست ندهيد



ادامه مطلب...
تاریخ: چهار شنبه 21 دی 1390برچسب:پايان نامه,داستان آموزنده,خرگوش,روباه,,
ارسال توسط فاطیما

 

داستان استاد ان

 
 

پسر بچه 9ساله ای تصمیم گرفت تا جودو یاد بگیرد.
پسر دست چپش را در یک حادثه از دست داده بود ولی جودو را خیلی دوست داشت. به همین دلیل پدرش او را نزد استاد جودوی ژاپنی معروفی برد و از او خواست تا به پسرش تعلیم دهد.
استاد قبول کرد و شروع کرد به تعلیم. سه ماه گذشت، پسر نمی دانست چرا استاد در این مدت فقط یک فن را به او یاد می دهد.
یک روز نزد استاد رفت و پس از ادای احترام گفت:"استاد چرا به من فنون بیشتری یاد نمی دهید؟"
استاد لبخندی زد و جواب داد:" همین یک حرکت برای تو کافی است."
پسر جوابش را نگفت ولی باز به تمرینش ادامه داد.
چند ماه بعد استاد پسر را به اولین مسابقه برد. پسر در اولین مسابقه برنده شد. پدر و مادرش که مسابقه ی او را می دیدند، به شدت تشویقش کردند.
پسر در دور دوم و سوم هم برنده شد تا به مرحله نهایی رسید. حریف او یک پسر قوی هیکل بود که همه را با یک ضربه شکست داده بود. پسر می ترسید که با او رو به رو شود ولی استاد به او اطمینان داد که حتماً موفق خواهد شد.
مسابقه شروع شد و حریف یک ضربه محکم به پسر زد. پسر به زمین افتاد و از درد به خود پیچید.
داور دستور به قطع مسابقه داد ولی استاد مخالفت کرد و گفن:" نه، مسابقه باید ادامه یابد"
پس از اینکه دو حریف باز رو در روی هم قرار گرفتند و مبارزه آغاز شد، در یک لحظه حریف اشتباهی کرد و پسر با قدرت او را به زمین کوبید و برنده شد!
همه سالن پسر را تشویق می کردند و پدر و مادرش از شوق، اشک می ریختند.
بعد از پایان مسابقه پسر نزد استاد رفت و با تعجب پرسید:" استاد، من چگونه حریف قدرتمندم را شکست دادم؟"
استاد با خونسردی گفت:" ضعف تو باعث پیروزیت شد! وقتی تو آن فن همیشگی را با قدرت روی حریف انجام دادی، تنها دفاع حریفت این بود که دست چپ تو را بگیرد، در حالی که تو دست چپ نداشتی!"




تاریخ: چهار شنبه 2 آذر 1390برچسب:معلوليت ,جودو ,استاد ,,
ارسال توسط فاطیما

 

خداي من خدايي است سراسر مهر و لطف و عطوفت. خدايي که جلاد و زورگو و همه‌روزه در حال عذاب کردن من نيست. خدايي که خطاهايم را ناديده مي‌گيرد و به من فرصت خطا کردن و يافتن راه درست را مي‌دهد.

خداي من خود را در مسجد و کليسا و مکه و مدينه و آسمان و زمين ، گرفتار نکرده . همه جا هست . از من نمي‌خواهد که براي گپ زدن با او به مسجد بروم. هر گاه که لب به سخن گفتن باز مي‌کنم گوش مي‌کند و جوابم را مي‌دهد. خداي من در کوچه و خيابان و خانه با من است.


خداي من عرب و فارس و ترک و انگليسي‌زبان نيست. خداي من با هر بنده‌اي به زبان همان بنده سخن مي‌گويد

خداي من نيازي به واسطه ندارد. واسطه‌اي اگر هست براي کمک به بندگانش فرستاده نه براي بستن دست خود. ذره‌اي شک ندارم که واسطه‌هايش از او مهربان‌تر نيستند. واسطه‌هايش(که بندگان خوب او هستند) در برابر او عددي نيستند. اما ... اما او نيازي به واسطه ندارد. من بي‌واسطه با او سخن مي‌گويم و از او کمک مي‌گيرم.

خداي من مرا بسيار دوست دارد و بارها دوستي‌اش را به من نشان داده. او به من گفته که دوستت دارم حتي اگر تو مرا دوست نداشته باشي و با من بد کني. کمکت مي‌کنم حتي اگر کمک نخواهي . دستت را مي‌گيرم حتي اگر آن را به سويم نگيري. راست مي‌گويد ... دستم را مي‌گيرد و مرا با خود به اين سو و آن سو به تفريح مي‌برد. وقتي شيطنت مي‌کنم و دستم را مي‌کشم و از دستش فرار مي‌کنم خيلي دوام نمي‌آورم ... چيزي نگذشته احساس تنهايي مي‌کنم : خدايا کجايي؟ کمکم کن... و خدا دستم را مي‌گيرد و سرم را نوازش مي‌کند. به روي خودش هم نمي‌آورد... لبخندي هم مي‌زند! مي‌گويد هر وقت مرا گم کردي نگران نباش مواظبت هستم.

و خداي من همواره در کنار من و با من است. با او شوخي مي‌کنم و حرف مي‌زنم . از او خواهش مي‌کنم و گاه و بيگاه بر سرش فرياد هم مي‌زنم . فرياد مي‌زنم و اعتراض مي‌کنم چون مي‌دانم او هيچگاه از کوره در نمي‌رود. خداي من دوست من همنشين من و ياور من است ...




تاریخ: چهار شنبه 2 آذر 1390برچسب:خدا,بنده,متن ادبي,
ارسال توسط فاطیما

 

فقر یعنی این...!؟



فقر اینه که ۲ تا النگو توی دستت باشه و ۲ تا دندون خراب توی دهنت؛

فقر اینه که روژ لبت زودتر از نخ دندونت تموم بشه؛

فقر اینه که شامی که امشب جلوی مهمونت میذاری از شام دیشب و فردا شب خانواده ات بهتر باشه؛

فقر اینه که از بابک و افشین و سیاوش و مولوی و رودکی و خیام چیزی جز اسم ندونی اما ماجراهای آنجلینا جولی و براد پیت و سیر تحولی بریتنی اسپرز رو پیگیری کنی؛

فقر اینه که وقتی با زنت می ری بیرون مدام بهش گوشزد کنی که موها و گردنشو بپوشونه، وقتی تنها میری بیرون جلو پای زن یکی دیگه ترمز بزنی!

فقر اینه که وقتی کسی ازت میپرسه در ۳ ماه اخیر چند تا کتاب خوندی برای پاسخ دادن نیازی به شمارش نداشته باشی؛

فقر اینه که فاصله لباس خریدن هات از فاصله مسواک خریدن هات کمتر باشه؛

فقر اینه که کلی پول بدی و یک عینک دیور تقلبی بخری اما فلان کتاب معروف رو نمی خری تا فایل پی دی اف ش رو مجانی گیر بیاری؛

فقر اینه که توی خیابون آشغال بریزی و از تمیزی خیابونهای اروپا تعریف کنی؛

فقر اینه که ماشین ۴۰ میلیون تومانی سوار بشی و قوانین رانندگی رو رعایت نکنی؛

فقر اینه که بری تو خیابون و شعار بدی که دموکراسی می خوای، تو خونه بچه ات جرات نکنه از ترست بهت بگه که بر حسب اتفاق قاب عکس مورد علاقه ات رو شکسته؛

فقر اینه که ورزش نکنی و به جاش برای تناسب اندام از غذا نخوردن و جراحی زیبایی و دارو کمک بگیری؛

فقر اینه که در اوقات فراغتت به جای سوزاندن چربی های بدنت بنزین بسوزانی؛

فقر اینه که با کامپیوتر کاری جز ایمیل چک کردن و چت کردن و موزیک گوش دادن نداشته باشی؛

فقر اینه که کتابخانه خونه ات کوچکتر از یخچالت(یخچال هایت) باشه.

 

 




تاریخ: سه شنبه 1 آذر 1390برچسب:فقر ,,
ارسال توسط فاطیما
آخرین مطالب

صفحه قبل 1 صفحه بعد